بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

مقنعه مامان

مقنعه مامانو سرم کردم رفتم جلوی آینه ببینم چه شکلی شدم شکل مامان نشدم؟ مامان با دوربینش اومد اااا مامان من چه شکلی شدم؟ ...
20 آبان 1390

خونه بابا حسین

دیشب رفتیم خونه بابا حسین اونجا خودمو کلی لوس میکنم آخه می دونم خیلی دوسم دارن باباحسین هم کلی با من بازی کرد منم باباحسینو خیلی دوس دارم ...
7 آبان 1390

تولد علی

دیروز تولد علی بود اما من از برف شادی ترسیدم و گریه کردم بعد هم کادوها روباز کردیمو کیک خوردیمو ... نانای کردیم   ...
15 مهر 1390

مسافرت تابستانی من

با مامان و بابا مامانی و بابایی دایی و زن دایی رفتیم مسافرت: معلم کلایه نزدیک الموت خیلی باصفا بود کلی واسه خودم گشتم توی تاکستانها توپ بازی هم کردم ...
30 شهريور 1390

من و بهار

دیشب افطاری خونه مامانی بودیم اتفاقا تولد بهار هم بود من  هم یه هدیه کوچولو بهش دادم که خیلی خوشحال شد افطاری تبدیل شد به تولد و ........ دوستت دارم بهار جون تولدت مبارک   ...
4 شهريور 1390

مهمونی

مامان امروز منو از خواب بیدار کرد گفت بریم دد بعد هم یه لباس خوشگل که خاله شراره برام خریده بود تنم کرد منم نی نی و برداشتم که بریم اونجا همه نی نیا بودن بهار پرنیان شهرزاد   ...
1 مرداد 1390

دختر خندان

امروز مامانم گفت که می خواد چند تا عکس از دختر خندانش بگیره یعنی من منم هی می دویدم تو خونه و تا می خواست عکس بندازه وای میستادم تا عکس بگیره اینطوری:   ...
31 تير 1390

نماز

دیشب خونه مامانی بودیم دیدم مامانی نمازشو خونده ولی جانمازشو جمع نکرده منم میخوام نماز بخونم اینطوری خوبه؟ ...
21 تير 1390

خوش تیپی

رفتم سر کیف مامان دیدم درش بازه و یه کیف کوچولو توشه باز کردم دیدم یه عینک آفتابیه زدم به چشمام تا شکل مامان بشم یعنی خوش تیپ شدم؟ ...
15 خرداد 1390

اسب سواری

هوا خوب شده و مامان و بابا منو میبرن پارک اونجا یه اسبه که هی میره جلو میره عقب خیلی بامزه س تا میریم پارک من می دوم سمت اسب خودم تا سوارش بشم و... ...
15 ارديبهشت 1390